حرف خوبی میگفت روضه خون: آی جوون قلبت با امام حسین باشه ، نه زبونت وجودت با امام حسین باشه ، نه لباس مشکیت طینتت با امام حسین باشه... حر عاقبت بخیر شد چون قلبش حسینی بود...
_ امسال میرین کربلا روبروی ضریح امام حسین علیه السلام بایستید بگید امسالم من اومدم آقا سرتونو بالا بگیرید و بگید امسالم تلاش کردم برای جدایی این دو تا جوون! امسالم تلاش کردم برای بی آبرو کردنه... امسالم تلاش کردم برای زمین زدن و انتقام گرفتن از همکارم... امسالم تلاش کردم ب
کلمه امسال من " شجاعت"ـه .
از روزی هم که این کلمه رو به عنوان شعار امسالم انتخاب کردم،هر لحظه منتظرم سوسک ببینم و به جای فرار به بالاترین نقطه ممکن و جیغ کشیدن؛دخلشو بیارم.
بگذریم از اینکه چقدر نبات بیچاره (پرنده مون) رو بخاطر عملی کردن شعار امسالم ترسوندم.من بترس و اون بترس.کِی بترس و کِی نترس.
میدونستم همسرم از قبل خیلی برنامه ها داشت و بخاطر مهیا نشدن شرایط مالی نمیتونه کاری بکنه، ولی خب من هرچقدر هم که درکش میکردم و تو دلم بهش حق میدادم، چون اولین تولدم بود که کنارش بودم، دلم نمیخواست ساده و بی هیچ هدیه ای باشه. اما خب کم کم فهمیدم اتفاق خاصی در انتظارم نیست، برای همین به خانواده گفتم کادو نمیخوام و به همسرمم نه چیزی گفتم و نه ذوق و شوقی از خودم نشون دادم. با این وجود تولد امسالم، برام به یاد موندنی شد. دور هم جم
من عاشق امروزم
عاشق لحظه به لحظه اش؛ ثانیه به ثانیه اش
حتی اگر مناسبتای ناراحت کننده بیفته امروز ، به همون اندازه مناسبتهای قشنگم داشته.
امروز برای من سال تموم میشه، سال جدیدم آغاز میشه ته دلم امید دارم امسالم پر روشنیه پر مهر و قشنگی پر سبزی و نور
خلاصه که همه درگیرن و یادشون نیس امروز منو
پس تولدم مبارک خودم.
بالاخره ماه رمضون امسالم تموم شد. کلا خیلی مشکلی با خود ماه رمضون ندارم ولی این که با امتحانا همزمان شه یه بحث دیگس. این که عصر به جای این که بگیری بخوابی باید با گرسنگی بشینی درس بخونی :/
به این باور رسیدم که بدترین ترکیب دنیا نه شیر کاکائو و سس تند، بلکه ماه رمضون و امتحانات هست.(بله من این ترکیب اولیو یه بار امتحان کردم و تا دو روز هیچی نمیخوردم :)))
عیدتون مبارک :)
من خوب نیستم، با اینحال از صدای گنجشکها لذت میبرم و منتظرم تمشکهای ملس جنگلی از راه برسند، میخندم و مادربزرگ را سفت و سخت در آغوش میگیرم. من خوب نیستم، با اینحال به کاکتوسهایم آب میدهم و با یادآوری اینکه تولد امسالم در روز پنجشنبه است، لبخند میزنم. حال آدمها را میپرسم و وقتی جواب نمیدهند، به تریج قبایم برمیخورد و سعی میکنم قدر آدمهایی که حال مرا میپرسند بیشتر بدانم. به گمانم زندگی همین است. مجموعهٔ خوببودنها
برای امسالم باید چندتا هدفگذاری داشته باشم؛
حداقل ۲۰ تا کتاب بخونم ~ در زمینه اخلاق و رمان حداقل ۳۰ درصد باشه.
در مکالمه انگلیسی و دایرهی لغات پیشرفت محسوسی داشته باشم.
آلمانی هم بتونم مکالمات ساده داشته باشم. ~ اولویت نیست.
حداقل یدونه سیستماتیک ریویو و یا دوتا ارجینال آرتیکل مشارکت داشته باشم.
کاهش مصرف گوشت
~ اگه بتونم تمرین ریاضی و نوروساینس
امسالم تموم شد.و بهترین و جالب ترین و سخت ترین ماه رمضونی بود که گذروندم.
خدایا.این ماه رو اخرین ماه رمضونمون قرار نده.الهی امین.
خدایا.اعمال ما الخصوص نماز های دنده 4 ای دم اخری رو از ما قبول کن.الهی امین.
خدایا.خیلی چشمامون چرخید غیبت کردیم حلالیت طلبیدیم توام به حق بزرگیت ببخش.الهی امین.
خدایا.سفره ی همرو پر و حلال نگهدار.و قلبشونو طهارت بده.و مارو هیچوقت به حال خودمون رها نکن.الهی امین.
با عشق.
عصری رفتیم بیرون. فکر کن تو این بارون. البته بد نبود روحیه ام عوض شد یه ذره هم پیاده روی کردم تو بارون. رفتیم تلو از تلو لواسون بعدم خونه :/ تو ماشینم وایسادیم چایی خوردیمو تو راهم تخمه و میوه :دی و این واقعا ابتکار فوق العاده ای بود برای یه عیدی هیچ جا نرفته!!
همین. الانم میخوام بشینم سر کارم. سرم تو لاک خودم باشه کار خودمو کنم. غر نزنم و خب امسالم اینجوریه دیگه نمیشه عوض کرد شرایطو ولی خودمو که میتونم بهتر کنم که.
اگر قرار بود فقط یک ارزو برای شب تولدم داشته باشم قطعا این بود من را برداری و ببری کنسرت خانگی مهرداد و پویاشک نداشتم قطعه ای از وجودم برای همیشه جا میماند همان گوشه ای که نشسته بودیم و آکاردئون و ویلن گوش میدادیم و دستم را دور دستت حلقه کرده بودم و یواشکی به مژه های پلک راستت نگاه میکردم ...
سال نو رو بهتون تبریک میگم موآ
امیدوارم امسالم مثل سال قبل کنار پسرا شاد و شنگول باشیم
امیدورام امسالم مثل سال قبل پسرا بترکونن
امیدوارم امسال یونجونی کیوتر تر و جذابتر و مهربونتر از هرسال دیگه ای باشه
امیدورام امسال سوبینی مثل هرسال یه لیدر مهربون و باهوش باشه و همیشه تو همه جا به پسرا کمک کنه خرگوشی کوچولوی گروه
امیدوارم امسال بوم بوم کوچولوی خوشگلمون یه کوچولو عاقل تر بشه و یه کوچولو عقلش پیشرفت کنه
شوخی کردم اما امیدوارم کوچولوی مهربو
سال نو رو بهتون تبریک میگم موآ
امیدوارم امسالم مثل سال قبل کنار پسرا شاد و شنگول باشیم
امیدورام امسالم مثل سال قبل پسرا بترکونن
امیدوارم امسال یونجونی کیوتر تر و جذابتر و مهربونتر از هرسال دیگه ای باشه
امیدورام امسال سوبینی مثل هرسال یه لیدر مهربون و باهوش باشه و همیشه تو همه جا به پسرا کمک کنه خرگوشی کوچولوی گروه
امیدوارم امسال بوم کوچولوی خوشگلمون یه کوچولو عاقل تر بشه و یه کوچولو عقلش پیشرفت کنه
شوخی کردم اما امیدوارم کوچولوی مهربونمو
سال 98 است و من هنوز اینجا را دوست دارم.. هنوز رمز ورودش رابه یاد دارم وهنوز سر میزنم و کامنت دونی اش را چک میکنم وهنوز بعد از همه ی نوتیف های اپلیکیشن هایی که برایم عزیز بوده اند و فعالشان گذاشته ام این شماره ی کامنت ناخوانده ی وبلاگ من را به وجد می آورد. هنوز بر میگردم و مطالب ده سال پیشم را می خوانم و از بچگی و سادگی ها و جو زدگی ها و البته زلالی ان موقع خنده ام میگیرد و گاهی هم یخ میکنم و به این فکر میکنم که ده سال بعد با ید به امسالم بر گردم و چه
یکی از محبوب ترین اعمالی که تو مفاتیح وارد شده مربوطه به شب اول ماه رمضانه
همون سی تا مشت آب یخ و گوارا منظورمه
یادش بخیر مجرد که بودم تنها عملی که تو کل مفاتیح بهش مقید بودم همین بود که برم تو حیاط باصفای خونه پدری و سی تا مشت آب (مشت که نه، در واقع سی تا بیل آب) بریزم تو صورتم، همچین که ششام حال میومد.
یادش بخیر، کجایی مجردی؟؟
امسالم نه تنها نتونستم آب بریزم تو صورتم، بلکه دم سحر علی بیدارشد و زد به گریه، حتی سحری هم نشد کامل بخورم... فلذا ال
یا رب نظر تو برنگردد
تولد امسالم به خودم یه کتاب هدیه دادم. "من سر قولم هستم"
لطفا سر قولهات بمون.
پای آروزهات وایسا. براشون زحمت بکش. سختیهاشو قبول کن. کوتاه نیا. اگر ترسیدی هم پا پس نکش. اگر نمیتونی جلو بری حداقل عقب نرو. یک کم صبر کن. نفس بکش. شجاعتتو جمع کن و دوباره شروع کن.
فقط بدون نباید از رو بری. هر چقدر هم سخت باشه تو باید سختتر باشی.
اگر دردت میاد به خاطر اینه که داری رشد میکنی.
اگر واسه تو پیش اومده به خاطر اینه که توانایی حلش رو دار
سلام دوستان اینم مدل مانتو برای دخترای بلاگرمدل های متنوع گذاشتم که هر کس به سلیقه خودش دوست داشته باشه اکثرا مدل مانتو های برند هستن پس از شیک بودنشون خیالتون راحت باشه پ ن:من هیچوقت از رو مد نمیرم امسالم میخوام مانتو بدم بدوزن و مدل مانتوم تو مدلا هست
امیدوارم دوست داشته باشین
برای دیدن مدلا برید ادامه مطلب
ادامه مطلب
خب!
من امسالم رسما از دیروز شروع شد!! تا قبلش که سرگرمی و دغدغهی روز و شبم شده بود کنکور، این هفتهی اخیر هم که استراحت و بیرون کردن انرژیهای تهنشین شدهی درونم...
الآن تازه میخوام برنامههای امسالم رو مرور بکنم و دقیقشون کنم و همینجا به خودم تعهد بدم که قراره ته سال 98 چی شده باشم..
قبلش میخواستم ببینم پارسال چیا بهم گذشته.. که توی پست قبل نوشتمش ولی خیلی شخصی بود و رمز دار شد :))
حالا که فهمیدم 97م چه سال عجیبی بوده، که پروندهی یه فصل بز
دوران سنی حدود 17 تا 25 سالگی بهترین دوران زندگی یا طلایی ترین دوران هست که آدمی میتونه مسیرش رو مشخص کنه...
سال ب سال که ب سنم اضافه میشه فراز و نشیب های زندگی شخصیم هم زیاد میشه که الحمدلله بخیر گذشت...
هر سال ک از عمرم میگذره دیدم به دنیا واقع بینانه تر میشه...
آن شاالله بتونم بهترین دوران رو برای زندگی متاهلی و شریک زندگیم رقم زده باشم و رقم بزنم...
الحمدلله بهترین هدیه تولد امسالم رو از خدا گرفتم...
ب امید دیدنش...
#قابل توجه شریک زندگیم: هدف و تلاش
دوران سنی حدود 17 تا 25 سالگی بهترین دوران زندگی یا طلایی ترین دوران هست که آدمی میتونه مسیرش رو مشخص کنه...
سال ب سال که ب سنم اضافه میشه فراز و نشیب های زندگی شخصیم هم زیاد میشه که الحمدلله بخیر گذشت...
هر سال ک از عمرم میگذره دیدم به دنیا واقع بینانه تر میشه...
آن شاالله بتونم بهترین دوران رو برای زندگی متاهلی و شریک زندگیم رقم زده باشم و رقم بزنم...
الحمدلله بهترین هدیه تولد امسالم رو از خدا گرفتم...
ب امید دیدنش...
#قابل توجه شریک زندگیم: هدف و تلاش
امروز نامهای که پارسال به خود امسالم نوشته بودم، رسید. اینکه توی یه نگاه کلی میتونم بفهمم چی از امسالام میخواستم و به چی رسیدم و پارسال کجا بودم، خیلی لذتبخشه. امتحان نمیکنید؟
منم تابحال ننوشتم .. بیاید امتحان کنیم :)
بنویس
یکی از مزایای هم اتاقیایی که نه اهل نماز خوندن هستن نه اهل روزه شدن و تازه باهات اتمام حجت کردن که صدای گوشیت مبادا بلند بشه که ما بد خواب میشیم اینه که عادت میکنی بدون صدای گوشی سر ساعت اتوماتیک از خواب بلند بشی یعنی این همه سال هم اتاقیای مذهبی داشتم هیچ کدوم نتونستن کاری بکنن که من راحت صبح بدون هیچ دردسری از خواب بلند بشم ولی خدا خیرشون بده این هم اتاقیای لائیک امسالم همه نماز صبحا سر اذون بیدار بودم الانم سر ساعت سحر بیدار میشم
تازه ه
اگه همین الان
امام حسین( ع) ❤️ ایستاده بودن روبروت چی میگفتی ؟
من که اولین حرفی که به ذهنم میومداین بود
امسالم مثل سالهای قبل نشدکه بشه!...
امابعید میدونم اون لحظه این قدرت روداشته باشم که این جمله رو از ذهنم به زبون بیارم
قفله قفل...
من عوض شدم؛ ولی تو حسین بچگیمی…
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ و
تو این وبلاگ میخواهم از برنامههام برای قبولی p.hd بگم.
هدف اول امسالم قبولی در ph.d است. با رتبه 91 در یکی از از رشته های علوم انسانی که اولویت کارشناسیم بود، برای مرحله مصاحبه قبول شدم.
امسال فقط مصاحبه یکی از دانشگاههای تهران رفتم. گروه سختگیری دارد. از گروهشون خوشم آمد. آزمون کتبی را خیلی بد دادم. آزمون شفاهی خیلی خوب بود. تو رزومهام هم فقط یک کتاب و یک مقاله تخصصی دارم. حالا اگر قبول شوم واقعا معجزه است.
تز پیشنهادی دکتری خواسته بودند. تقریب
تو این وبلاگ میخواهم از برنامههام برای قبولی p.hd بگم.
هدف اول امسالم قبولی در ph.d است. با رتبه 91 در یکی از از رشته های علوم انسانی که اولویت کارشناسیم بود، برای مرحله مصاحبه قبول شدم.
امسال فقط مصاحبه دانشگاه الزهرا رفتم. گروه سختگیری دارد. از گروهشون خوشم آمد. آزمون کتبی را خیلی بد دادم. آزمون شفاهی خیلی خوب بود. تو رزومهام هم فقط یک کتاب و یک مقاله تخصصی دارم. حالا اگر قبول شوم واقعا معجزه است.
تز پیشنهادی دکتری خواسته بودند. تقریبا یک هفته
تو این وبلاگ میخواهم از برنامههام برای قبولی phd بگم.
هدف اول امسالم قبولی در phd است. با رتبه 91 در یکی از از رشته های علوم انسانی که اولویت کارشناسیم بود، برای مرحله مصاحبه قبول شدم.
امسال فقط مصاحبه دانشگاه الزهرا رفتم. گروه سختگیری دارد. از گروهشون خوشم آمد. آزمون کتبی را خیلی بد دادم. آزمون شفاهی خیلی خوب بود. تو رزومهام هم فقط یک کتاب و یک مقاله تخصصی دارم. حالا اگر قبول شوم واقعا معجزه است.
تز پیشنهادی دکتری خواسته بودند. تقریبا یک هفته ر
اصلا حرفم نمیاد
خیلی بهم فشار اومد، این چند روزه فقط امتحان دادم
نمایشگاه امسالم تنها رفتم
تنهای تنها؛ حتی یه عکسم نگرفتم
حرف واسه نوشتن دارم لیکن حال نوشتن رو نه
چند وقته خونه هم نرفتم
میخوام بگم خیلیا جوونی حال میکنن و دنیا پشمشونم نیست
پشیمون میشم عین سگ چند سال بعد، اگه بفهمم کارایی که میتونستم انجام بدم و ندادم همش درست بوده و باس انجامش میدادم
چه محدودیت های چرتی رو تجربه کردم
چقدر راه های سخت و پر پیچ و خم پیمودم تا به اینجا برسم، ب
و اینک شروع زمستانِ عزیز و زیبا، مادر پیر فصلها !
+ شب یلداتون مبارک، عمرتون به شیرینی شربتها و شیرینیهایی که امشب خوردید!
++ خب من امسال دیوان حافظ در دسترس ندارم ولی طبق پارسال، امسالم حافظ گفته هر کدومتون هنوز مزدوج نشدید امسال مزدوج میشید دیگه، دست بردارید از سر اون دیوان بدبخت :)))
شبای قدر خیلی استرس دارم...
دلم مثل سیر و سرکه میجوشه...
انگار نگاهم به دست فرا زمینیه که داره واسه یه سالم اتفاقا رو پشت سر هم مینویسه...
و نمیتونم بخونمشون...
دلم میتپه ولی وسط جوشن کبیر خوابم میبره..
هر سال همینه اوضاع
امسالم...سر جوشن کبیر خوابم برد و بیدار شدم...خوابم برد و بیدار شدم...و همش خواب و بیدار بودم...ولی...بعدش...دیگه نشد بخوابم...
آیت الکرسی میخونم و هی میگم خدایا من جز تو کسی رو ندارما...بهم رحم کن...
خدایا اگر بخوای عذابم کنی حق داری...
اگر
حالا که اخر سال شده و دارم به خودم فکر میکنم میبینم عجب ادم ول نکنی هستم. تو هر زمینهای که فکرش رو بکنید. مثلا دوستم میگه درسته که ادمهای کمی دور و برم هستن ولی سعی میکنم همونا رو نگه دارم که خودم به این میگم ول نکن بودن. این توی لباس خریدن هم صادقه. اینقدر سختگیرم که به سختی یه لباس جدید میخرم برای همین ترجیح میدم همون قبلیها رو بپوشم. آخرین متن امسالم قرا بود در مورد ترس باشه. میگم بود چون کلش یادم نمیاد و چون میدونم براتون مهمه علی الحساب
تکست آهنگ رستاک پاییز امسال
ببین پاییز امسالم طلایی کرده موهاتو شده انگیزه ی برگا ببوسن جای پاهاتوبازم هم رنگ شال تو با این برگای پاییزی همین برگا که میبینن تو داری اشک میریزینگاهمون چقدر سرده نفسهامون چه سنگینه دیگه پاییز سال بعد مارو اینجا نمیبینهنگاهمون چقدر سرده نفسهامون چه سنگینه دیگه پاییز سال بعد مارو باهم نمیبینه.
ادامه مطلب
صبح بخیر. من بیدار شدم. دیروز روز خوبی بود چون من به همه کارام رسیدم. هرچند جا داشت بیشتر کتابو بخونم به هر حال خوب بود. امروزم کاش همینجوری باشه به خصوص که تونستم باز صبح زود بیدار بشم.
دیروز کارت کنکور امسالم اومد من افتادم یه جا میدون بهمن :/ نمیدونم چرا ولی خب چیکار میشه کرد. به خودم باشه نمیرم آزمون بدم اما میگن باید برم ازمونو بدم ببینم چجوریه حتی اگه قرار نیست قبول بشم.
تصمیم گرفتم روزی ۲۴ تا لغت حفظ کنم تا ۹ ماه دیگه میشه ۵۴۰۰ لغت. خوبه ن
راستش کمتر از یک ساعت دیگر وارد پانزدهم میشویم و من بیستودوساله میشوم...
ضربان قلبم عادی نیست... هیجان دارم، خیلی! آدمهای زندگیم هرروز مهربانتر از دیروز میشوند... هوایم را بیشتر دارند و بیشتر دوستم دارند...
قلبم از هیجان عادی نمیتپد، چون فردا روزِ من است... فردا قرار است همه چیز خوب باشد... فردا همه تبریک میگویند و انگار همه بیشتر از روزهای پیش به یادم هستند... انگار فردا روز زهراست... نه یک روز عادی!
امسال بالاخره سورپرایز شدم، به معن
۱.سفرهای زیادی که امسال باعث خنده های من شد
۲. امسال بر خلاف سالهای پیش سعی کردم به علاقه های خودم رسیدگی کنم. یکی از این علاقه ها کشاورزی بود. با تمام وجودم گل کاشتم، شکوفه ها را نوازش کردم و لبخند زدم.
۳.خندیدن های زیاد با دوستانم در کتابفروشی، با کتابخوان ها
۴.چندین عروسی که امیدوارم خداوند به زندگی جوان ها برکت بدهد
۵. یاد گرفتن زبان جدید همراه با خنده زیاد و دوست های جدید
۶. ورود به دانشگاه و رشته و دانشگاهی که عمیقا دوستش داشتم و نفس راحتی
ازونجایی که هردفه قرار بوده برم، یه جوری تقدیر منو ضایع کرده،این بار هم اومدم اینجا بنویسم دارم میرم تا انشاالله تقدیر ضایعم کنه باز
نمیخام پستم غمگین بشه چون قرار نیس یه خدافظی تلخ داشته باشیم
قرار نیس تلخ باشه چون قرار نیس بشتافم ب دیار باقی
رفتنم نهایتا یکی دو هفته
نشد، یکی دو ماه
نشد، یکی دو سال
خیییییلی دیگه بخاد نشه ، پنج سال طول میکشه
الان خنده هام یه چی توو مایه های خنده های جوکره
یه وخ با خودتون فک نکنین که این آدم(ینی اینجانب) که خود
امروز نیاز خیلی خیلی شدید به برگردودن انرژی خودم داشتم! تصمیم گرفت برم باشگاه! مطمئن نبودم که بین این سرشلوغی ها بتونم ادامه بدم اما ریسکش رو پذیرفتم و رفتم برای یه ماه اسپورت گیم ثبت نام کردم! نیاز داشتم جایی باشم که هیچ کسی نشناسه من رو و جوابگوی هیچ سوالی نباشم! فقط و فقط برقصم و لذت ببرم!
به خاطر همین دور باشگاه کوچه مون رو خط کشیدم و برای اولین بار پام رو گذاشتم تو باشگاهی که پنج دقیقه با خونه فاصله داشت!
این هم بگم که پس لرزه های آنفلوانزا
من تلاش کردم تو این خونه واسه تولد ارزش قائل شن اونوقت تنها چیزی که گیرم اومد این بود که فقط از طرف خواهرم اونم یواشکی کادو میگرفتم با یه تبریک خشک و خالی نه کیکی نه عکسی و نه هییییچ چیز دیگری بقیه ام اصلا تو باغ نیستن اون روز از سال.
حالا برای بقیه هدیه میگیرن 3 ساعت کادو میکنن جاساز میکنن نبینه، کیک میخرن از بهترین قنادی شهر، دنبال فرصتن سورپرایزشون کنن، حتما باید پاشیم بزک دوزک کنیم تو عکسشون باشیم وگرنه نفرین والدین دست از سرمون برنمیدار
این کنکور اردیبهشت انقد وقتمو پر کرده که نمیدونم کی میخوابم و کی غذا میخورم و کی درس میخونم :/
میخوام چند تا پست بذارم برای خودم، مث پارسال.. هنوز وقت نشده! فعلا تیترهاشو اینجا میگم که ذهنم خالی شه تا ایشالا سر فرصت بیایم سراغ تک تکش....
یه چیزی تو مایههای 4تا پست پارسالم درمورد سالی که گذشت.. (پست اخیرم یه شمای کلیای از سال توش بود ولی میخوام دقیقترش کنم که یادم نره چه اتفاقاتی توی 97 افتاد که شد اینکه شده...) یه همچین چیزی
یه همچین چیز
یه لیست درست کردم
اسم ده تا کتاب نوشتم که واسه امسالم بخونم
کتاب خوندن دوست دارم ولی تو خوندنش تنبلم
امروز رسیدم به کتاب پنجم
جز از کل گرفتم دستم
راستش یکی از دلایلی که باعث شد بیشتر قدر کتابامو بدونم
بخوام کامل بخونمشون
این بود که میدیدم قیمت کتابا هی داره میره بالاتر
و من پولی ندارم برای گرفتن کتاب جدید
...
تا قبل این داستان کرونا با یکی حرف زده بودم واسه کار
قرار بود بعد سال دوباه برم سرکار
کار قبلیمو دوست نداشتم احساس میکردم یه ک
هر سال اول مینویسم در سال گذشته چه گذشت
تا حس و حال و مدل تعریف یک سال رو پیدا کنم
بعد مینویسم سال بعد چه شکلی میشه
بیشتر برای خودم هدف های واقعی از کارای چرت و پرت رو جدا میکنه
الان میخوام بشینم پایان نامه 98 رو بنویسم
*****************
سال 98 مهمترین اتفاق خود قطعا ازدواجم بود
سختی هایی که در تخیلم هم نمیگنجید!
و ظاهرا، در این هفته های اخر داره یه مقدار این سختی ها حل و فصل میشه
ظاهرا
امیدوارم واقعا باشه
اضافه کنم که همین ماجرا ها جزو معدود رشد شخص
بسم الله الرحمن الرحیم ./
شاید دلشون وصال میخواست یکی شکوفه هاشو نمایان کرده بود یکی هم برگای تازه جوانه زده ش رو ... دستاشون ! آخ ! دستاشون ... نکنه میخواستن فاصله ی خالی بین انگشتای همو پر کنن ؟! آره دلشون وصال میخواست تو آسمون آبی ... اون بالاها !
۱۳۹۸/۱/۱۳ امروز رفته بودیم پارک کنار رودخونه ! اینجا کوچیکه و نزدیک خونه ی بابا اینا ! اما قشنگه ، قشنگه ، قشنگه ... اون ور رودخونه کوه و جنگله ... تو دامنه ی رودخونه چمنزار سبز سبز ! شاید اینجا بهشته ... سیزد
احساس بی سواد بودن میکنم ... به شدتاگه قرار باشه دانشگاه و درسهاش و استادهاش توی دو سال و نیم باقی مونده با همین فرمون بره جلو باز هم در انتها احساس بی سواد بودن میکنم.
چرا دو سال و نیم ؟ چون به نظرم مهمترین مقطعش دقیقا همین لیسانسه.
اگه تهش این احساس واسم باقی مونده باشه میدونم که دوباره از اول شروع میکنم...
واقعا این کتاب ها و مشغله های علمی و اینکه علاقه داشته باشی توی یک فیلد مشخص علمی تمام اطلاعات رو داشته باشی به نظرم قشنگ ترین دغدغه ی هر ان
چند روزه در بیقرار ترین حالت خودمم. همچین منی رو به یاد ندارم. انگار زمان داره بر علیه من کار میکنه. مامان تمام حالت منو تو قلبش حس میکنه. سعی میکنه بیهوا بوسم کنه و بهم حرفای قشنگ بزنه. ولی همهی اینا میزان "دلم میخواد زار بزنم" رو در من بیشتر میکنه...
همه ازم انتظار دارن قوی باشم...
همه حرفهای قشنگی بهم میزنن...
ولی سخته... من از عهدهی این همه مسئولیت... این همه قوی بودن برنمیام...
فقط میخوام دختری باشم که با آرامش میشینه رو تختش،
واقعا برای من غیر قابل باوره ، من که تابستون های قبلی کاری جز خواب نداشتم حالا غرق کار هنری شدم
کار هایی که قرار بود واسه هفته پرورش خلاقیت انجام بدم تا امروز مشغولشونم ..تازه امروز هم قراره برم وسایل مورد نیاز برای ساخت عطر رو بگیرم تا یه عطر دست سازم برای خودم درست کنم..البته اگر توی شهر کوچیک ما داشته باشه
*با دختر خالم کارت پستال درست کردم که روز بعدش یعنی تولدم بهم هدیه داد.
*به جز برگه هایی که دفعه قبل درست کردم دوتای دیگه هم با سایز A5درس
فردا مجبورم کمی دروغ بهم ببافم ...
امیدوارم اولین . آخرین دروغ های امسالم باشه :(
فردا رو مجبورم .... اگر نگم برای همیشه توبیخ میشم و یکی از نگران کننده ترین وضعیت رو دارم
دلم به حال خودم میسوزه ...
درستش میکنم
همه چیو درستش میکنم انقدر میزون که یه روز میام و میگم تونستم ....
اره منم تونستم همه چیو درست کنم ...
بالاخره تونستم ...
همه چیو برمیگردونم سرجاش ... همه چیو ...
به خودم همین الان و همینجا قول میدم ...
خودمو میشکونم ... اما نمیزارم خراب بشه ...
درست
مامانم این روزا دل و دماغ روز مادر نداره...چون اولین روز مادریه که مامانش نیس...!و این حال همه رو گرفته...
امااااااااااااا
ماتی لباس خوشگلاشو میپوشه ...یه ماتیک مات میزنه ...میشینه رو مبل ...
منتظر میشینه بریم به دستبوسیش ...روز مادره دیگه بالاخره...
انقدددد ماشاالله ازمون انتظار داره که قربونش برم...
پارسال همه رو دعوت کرد ...رفتم کادوشو بدم گفت قربونت فاطمه جان بذار بعد از شام با همه بده...اینطوری بیشتر مزه میده ...منم به این شکلگفتم ok!
امسالم دعوت ک
سلام سلام، خوب قول میدم توی عید کامنتهای مونده رو جواب بدم هرچنددیر.
عیدتون پیشاپیش مبارک عزیزان ان شالله سال پربرکتی باشه برای همتون برای همه مردم سرزمینم سال شادی باشه.
خوب امسالم گذشت و چه زود گذشت:( البته بخاطراین که گرفتار بودیم همش برای من که اول سال بدو بدو شروع شد و تا شهریور با یه سرعت دو ادامه داشت بعد ترمز دستی را کشیده وخیلی اروم و ملو تر پیش رفت وبیشتر اموزش دیدم توی نیمه دوم سال. اینا خلاصه ورش هست
مطمئنا این سالی که گذشت بزرگتر ش
نرفتن امسالم به اربعین قطعی شد...
من نرفتم؟ یا راهم ندادن؟
این سوال بیشترین آزار این روزهای من شده...
امسال اهم و مهمی پیش اومد که به تشخیص من اهم ، نرفتن بود و مهم، رفتن...
من به تشخیصم عمل کردم...
اما نمی تونم به این سلب توفیق امسالم بی تفاوت باشم...
همچنان سوالم، تلخ هست...
برای تسکین یا فراموشی خودم بحث رو عوض میکنم...
از سالن تولید زنگ زد که مهندس زودی بیا سالن...
گفتم چه خبره؟
گفت فیلمبرداریه... تو هم باید باشی...
وقت این جنگولک بازی ها رو نداشتم
مریم هستم متولد ۱۳۷۵/۳/۱۹
امسال تولد ۲۳ سالگیمه ...
امسالم احساساتم و اتفاقات ارزیابی شد...
۲۲ سالگی با سردرگمی ، ترس از آینده و عجز شروع شد ولی با خیالی آسوده ادامه پیدا کرد..۲۲ سالگی سنیه که هیچوقت فراموشش نمیکنم.... اتفاقات زیادی نداشت ولی سنی بود که من احساسات زیادی رو تجربه کردم ...
ما هرچیزی رو براساس احساسات خودمون لیبل خوب یا بد میزنیم ...
حالا اگه از من بپرسن ۲۲ سالگی خوب گذشت یا بد ؟ جوابم میتونه این باشه که خوب بود ولی از طرفی یه نمیدونم در
در یخچال را باز کرد. نگاهی به داخل آن انداخت، خالی بود. نه گوشت داشتند، نه میوه. بچه ها بهانه می گرفتند. دور تا دور آشپزخانه چرخی زد. داخل ظرف نان خشک مقداری نان پیدا کرد. قابلمه را برداشت. آب داخلش ریخت. روی گاز گذاشت. آب جوشید. زردچوبه، نمک و روغن را به آن اضافه کرد. نان خشک های خرد شده را داخلش ریخت. سینی بزرگی وسط آشپزخانه گذاشت. محتویات قابلمه را داخل سینی برگرداند. ظرف ترشی را آورد. بچه ها و رضا را صدا زد. همه دور سینی نشستند. کنار دست هر کدام ق
هیچچیز، هیچگاه کامل نبوده. "بک جهان نقصان، به یک ارزن کمال آمیخته" بوده. از جایی که به خاطر دارم، یک جای کار لنگیده، و هر روز نه تنها کمتر نشده، که بر وسعتش افزوده شده.
گاهی سوار وسایل نقلیه، از ماشبن گرفته تا هواپیما فکر میکنم که این دستگاه تا کجاها که نمیتواند برود، ولی ناگهان به خاطر آوردم بازده این سیستم پانزده درصد هم نیست. این همه میسوزد و نهایتا پانزده درصدش صرف رسیدن به هدف میشود. همین هم درباره واکنش صادقست. مواداولیه را می
من یک فیزیکدان هستم. البته اگر برداشت شما از این جمله اینست که با یک دانشمند فیزیک طرف هستید، سخت در اشتباهید چون فیزیکدان بودن هم چیزی مثل نمکدان بودن است یعنی بواسطه شش سال و اندی فیزیک خواندن، در درون من فیزیک ریخته شده و من، همانطور که نمکدان دارای نمک است، دارای فیزیک هستم!
من یک حقالتدریسی ساده دانشگاه هستم که حقالتدریس امسالم را سال بعد پرداخت میکنند. ظاهراً این موضوع اندکی ترحمبرانگیز است چون یکبار که هنگام بازگشت از دانشگاه
نشستم کف پژوهشگاه و منتظرم آخرین تست امسالم رو بزارم و پرونده ی سال اول کار ارشدم رو ببندم. انگار چقدر تو ۳۶۰ روز گذشته نتایج دلچسبی داشتم، یا مثلا دروازه های علم رو به تنهایی چند وجبی جا به جا کرده باشم که میخوام پایانش رو رسما اعلام کنم... علی ای حال نشستم و منتظرم سلول ها بپزه تا آخرین جواب رو لوله کنم و بر فرق! جهانیان فرو کرده و برم خونه و بالاخره به کمپین #هموطن_در_خانه_بتمرگ بپیوندم و با پفک و زیر شلواری جلف و صد گیگ اینترنت وزیر جوان! به ا
زنگ زدم امسالم کارگر بیاد برا تمیز کردن خونه.
وقتی رسید گفت وسایل به من میدین؟ منم رفتم دستکش نو و دستمالا و مواد شوینده رو آوردم.
نیم ساعتی که گذشت دیدم بنده خدا رو سرامیک آشپزخونه و سنگ ، پاش هیچی نیست
گفتم دمپایی نمیخوایین؟
گفت: چرا. اولش گفتم وسایل بدین. ندادین گفتم حتما ندارین.
دمپایی پامو دراوردم دادم بهش و خودم رفتم دمپایی قدیمی مامانو پوشیدم .
موقع غذا گفت شهرشون کار فصلی هست.مثلا برداشت قارچ. یه روز 300 کیلو!!!! برداشت میکنه، 90 تومن بهش م
متن کامل مداحی
تا می بینم یه زائری راهی کربلا میشه
با زیارت نرفته ها دل من همنوا میشه
اگه رفتی زیر قبه ی حسین یادم کن
اگه رفتی توی بین الحرمین یادم کن
میون سینه زنی و شور و شین یادم کن
یادم کن تو دلمه غم اربابم
یادم کن کنار حرم اربابم
التماس دعا زائر کربلا
بیخیال دنیا فقط غصه من شده همین
نمیشه انگار امسالم کربلا باشم اربعین
رسیدی به موکب امام رضا یادم کن
شب جمعه رسیدی به قتلگاه یادم کن
تل زینبیه و پایین پا یادم کن
باز روی لبمه قسم اربابم
یادم ک
29 ام این ماه تولدشه و من بدون شک دلم واقعا براش تنگ شده ...
حتی نمیدونم که منو یادشه یامه ولی اینو مطمئنم که لاقل روز تولدم منو یادش میاد ...
دوست دارم بهش تبریک بگم ولی من ۴سال پیش تو روز تولدش برای همیشه باهاش خداحافظی کردم و دیگه هیچ وقت هیچ پیامی بهم ندادیم با وجود وابستگی وحشتناکی که بینمون بود ...
مطمئنم اونم هنوز منتظره ...
دلم برای وقتایی که با فحش نصیحتم میکرد تنگ شده ...
اون از من کوچیک ترین خبری نداره ولی من به هر طریقی بدون اینکه بفهمه ازش
یک بیماری عجیب عصبی روانشناختی وجود دارد به اسم «درد شبحی». یعنی عضوی که نداری درون تو درد ایجاد میکند. مثل درد انگشت دست وقتی دستت قطع شده است. درد فرو رفتن ناخن زیر پوست انگشت شصتت در صورتیکه پایی نداری.
میخواهم اسم امسالم را بگذارم سال دردهای شبحی. سالی که در یک مبارزهی دائمی بودم اما کسی روبرویم نبودم. مبارزهای که حملهای در آن وجود نداشت. مبارزهای که حتی مبارز و مدافعی نداشت اما یک مجروح داد. خودم. سالی که در آن زخمی شدم، به زمی
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
گاهی وقت ها دلتنگ میشوی
دلتنگیی از جنس نمیدانم ها
دلت میخواهد جایی را پیدا کنی
خلوتی، گوشه ای، حریمی، حرمی، و شاید حتی بیابانی که فقط تو باشی و تو باشی و خدا و خدا و خد
باید بگم برای روز اول بد نیستم ولی هنوز کلی از برنامم مونده با این که تا الان واقعا کار کردم ولی زمان از دستم لیز میخوره و من نمیفهمم چجوری اینقدر سریع ساعت نزدیک شیش هست و منم کلی از کارام مونده. شب باید بیدار بمونم تا ساعت چهار. باید کارامو انجام بدم بعد بخوابم این تصمیم امسالم که هیچ روزی رو ناقص نگذرونم و تمام برنامم رو درست و با حوصله انجام بدم و کار خیلی سختی تا یاد بگیرم ببینم زمانمو چجوری مدیریت کنم یا سرعت خوندنمو بالاتر ببرم. با این
به نام خداسلامامروز وقتی از بروجن برگشتیم من زیباترین کادوی امسالم را دریافت کردم.خواهرم که ۸ سال دارد برای من یعنی برادر خود یک کاردستی زیبا درست کرده و هدیه داد.خواهرم برای ساخت این کاردستی از چوب بستنی و کاغذ و مداد رنگی و چسب استفاده کرده بود.من این پست را برای خواهرم می نویسم.من او را خیلی زیاد دوست دارم.خواهرم روی کار دستی اش با خط خود نوشته بود: داداش جان دوست دارم.من هم او را دوست دارم.ما در خانه همیشه باهم دیگر بازی می کنیم.بازی مورد ع
be my queen be my heart be my golden dream be my savior
عشق من...
تو خندیدنو بهم یاد دادی...
تو بودی که طعم خوشبختی رو بهم چشوندی...
با اینکه عشق کوچولوم بودی...بهم فهموندی حمایت شدن یعنی چی...
و من حتی نمیتونم به نبودنت فکر کنم...
کلی حرف دارم باهات...کلی حرفای دردناک...و سرشار از بغض...
ترس...از اینکه خنده هات مال من نباشن...
ولنتاین امسالم بدون تو،اصلا شبیه ولنتاین نبود!
اولین ولنتاینی بود که میخواستم کنار عشقم باشم...ولی بازم...شد یه خاطره ی تلخ...
لطفا منو ببخش برای هر کوتاهی
میگفت اگه با ر ازدواج کنم و اینجا بمونیم باید چادری بشم. بعد یهو بهم پرید که چی شده باز داری اونجوری میخندی؟ میگم دارم توی چادر تصورت میکنم.
میگفت با امینپرداز صحبت کردم، شرایط تو برای... و... خیلی خوبه. بعدش نشستیم با هم کلی خیالپردازی کردیم و خندیدیم.
میگفت... از نگرانیهاش میگفت، از امیدش و از آیندهای که از همیشه گنگتر شده. منم یه چیزایی گفتم، گنگتر، کمتر، سطحیتر؛ طوریکه به احساس نرسه و اون دو ساعت رو خراب نکنه.
ا
یادم نیست سال پیش این موقع رو!
دلم برای یه چیزایی تنگ شده این حرفا از طرف من معمولیه نه؟فکر نمیکردم اینطوری بشه ولی باز کنار میام...
معلوم نیست با خودم چند چندم،من چی میخوام؟به محض اینکه بفهمم مطمئنا همه چی عوض میشه.سال پیش این موقع هنوز خیلی چیزا داشتم که الان ندارم.
شاید یکیتون بیاد و کامنتی بذاره با این مضمون:《جنبه ی مثبتش رو نگاه کن امسالم یه چیزایی داری که سال پیش نداشتی》اما این حرفا تکراریه!من چیزایی که سال قبل داشتم و الان ندارم رو نیا
دخترکی راه راه قسمت اول .
ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
نمیدونم. شایدم کبک و یا یه گربه سهپا و یکچشم و دمبریدهای که دل همه واسش میسوزه. اون سال پر فراز و نشیبم از اون جهتی که انتظارشو داشتم داره خوب پیش میره. راضیم از جایی که هستم و چشماندازم خوبه. ولی «میترسم از اون لحظه که دیوونه نباشی.» دیگه دیوانه نیست. و یکی دیگه رو هم دوست داره. میخوام برم جلوش و داد بزنم که دیدی من بیشتر دوست داشتم. ولی من رهاش کردم. من خیلی وقته دیگه بهش فکر نمیکنم. ولی وقتی میبینم میخنده و بغلش میکنه شاید یکم قلبم مچال
سلام
امسال دومین سالی بود که کنکور دادم رشته م ریاضی هست و رتبه م هم نسبتا افتضاح شده، خدایی بخوام بگم این یه سال رو هیچی نخوندم، کلی برنامه داشتم که مثلا روزی ده ساعت درس بخونم و ...، ولی هیچ کدوم شون رو اجرا نکردم همه ش لب و دهن فقط.
بدترین قسمت قضیه اینجاست که این یه سال که درس نخوندم نه سر کار رفتم نه مهارتی یاد گرفتم، یعنی به معنای واقعی مفت خوری، خیلی پشیمونم که یه سال ارزشمند رو بیهوده گذروندم، الانم رتبه م فقط برای موسسات غیرانتفاعی پ
سلام وقت بخیر
من 18 سالمه، رشته م انسانیه و مدرسه دولتی درس خوندم. تا الان که 12 دهم هستم رتبه اول یا دوم بودم. دو سال قبل رو خیلی خوب خوندم. قصدم هم وکالت بود. ولی از عید پارسال که امتحانات دی رو دادم انگار همه انرژیم تموم شد. خرداد خودم رو کشوندم که عقب نمونم و رتبه اول بشم باز. تابستونم نخوندم.
امسالم خیلی ضعیف شروع کردم. حس میکردم به درس علاقه ندارم دیگه. تا تصمیم گرفتم زبان بخونم که بهش علاقه دارم. هر چند کنکور زبان 98 ثبت نام نکرده بودم. گفتم پش
پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمیدین! این متنها رو برای خودم مینویسم که بعدهها یادم بیاد چهها کردم توی این ماه :)
---------------------------
مشاوره به یه شرکت برای فهمیدن آرکتایپ برندشون... یه جلسهی طولانی و سنگین :)
دیدن اتفاقی دوستای قدیمی تو دانشگاه :)
شمال ژرفی ^_^ بهترین و متفاوتترین سفر امسالم و حتی عمرم :) (شامل گپهای سطحی و مکالمههای عمیق و یوگا و صندلی داغ و رقص و ....)
تئاتر "چهار دقیقه" و "همان چهار دقیقه" با شیرین و کیانا و سعید 3>
انج
سال ، دارد تمام می شود ...
دارم فکر می کنم ؛به روزهایی که رفت ...به لحظاتی که خندیدم ...لحظاتی که اشک ریختم ...و تمامِ ثانیه هایی که کنارِ عزیزانم گذشت ...با سرعت ، مرور می کنم ؛اتفاقاتِ خوب و بدی را که برایم افتاد ...
آدم هایِ جدیدی را که وارد زندگی ام شدند ...و آدم هایی را ... که از زندگی ام رفتند ...دیگر قرار است یک جمله ی "یادش بخیر" قبل از خاطراتِ خوبِ امسالم بیاید ...قرار است امسالم بشود ؛ "پارسال" ...من تمام این روزها را زندگی کردم ،خوب هایشان برایم امید
سلام
گرچه این روزا از سحرخیزی فاصله گرفتم، هفتهی پیش یه روز صبح رفتم پشت بوم که طلوعو ببینم (از پشت پنجره خیلی چیزی پیدا نبود)! عجیبه ولی خب دلم تنگ شده بود. چند باری هم که کار پیش اومد و رفتم بیرون، دیدم هوا اینقدر خوبه که آدم گریهش میگیره از اینکه تو این هوای خوب بهاری نمیتونه درست حسابی بره قدم بزنه. من زیاد اسفند رو دوست ندارم ولی روزای آخرش همیشه روزای قشنگیه. مثلا دیدین درختا شکوفه دادن؟ ^_^
ولی از این خوشحالم که مجبور نشدم برم خرید ع
دیدم داریم روز جمعه ای خودمان را حبس می کنیم و همش کار شخصی می کنیم، گفتم حداقل یه یک ساعتی بریم مرخصی در روز جمعه. نزدیکی های ما یه گلخونه است. رفتیم دلمون وا شد. هیچ خریدی هم نکردیم :) و سرخوش اومدیم بیرون. دیدم یک تپه ای دارد چشمک می زند که از ما بیا بالا. یه نیمچه کوهنوردی هم رفتیم. (چرا آدم میره بالا، ولی نمی تونه برگرده؟چرا؟)
پ.ن: باز هم روزهای زیادی تا پایان سال مونده، هر کس بگه توی دل خودش: دیگه امسالم تموم شد، یا اینکه امسال هم افتا
امشب در شب شعر هرچه فریاد، در کنار استادانم و دوستانم شب خوبی داشتیم
این ترانه را هم به عنوان مرگ بر آمریکای امسالم نوشتم. هرچند هنوز از سواد به بیاض نرفته و جای کار دارد:
سرخارو کشتن زردارو کشتن
سیاهارو تیکهتیکه کردن
طبیعیه، چون بیرگ و رنگن
دشمنِ سرخ و سیاه و زردن
گفته بودن که شهر فرنگه
گفته بودن که خیلی قشنگه
اما نه شهره اینجا نه کشور
آمریکا انگار موزۀ جنگه
جنگ جهانی، جتنگ ویتنام
جنگ عراق، جنگ افغانستان
حمایت از حمله به فلسطین
به سوریه،
داشتم به زنده بودنشان شک میکردم که عه؟واقعا انقد خانواده خوبی دارم که هیچ طعنه ای راجب کنکور نمیزنن؟داشتم کم کم نگران میشدم که نکند عوضشان کرده اند؟چقد طاقت اورده اند؟چیزی نمیگویند؟ رتبه را درون سرم نمیزنند؟که وسط بحث امروز خداروشکر نیششان را زدند یاد اوری کرده اند که من در تمام زندگی ام همیشه یه شکست خورده بازنده بیشتر نبودم من همیشه کم اورده ام من همیشه یک جای کارم میلنگد من همیشه میبازم من نمیتوانم موفق شم خیالم راحت شد زنده اند. عوضشا
وسطِ نوشتن پایاننامه در حالی که یک پایم توی اتاق بود و یک پایم توی آشپزخانه، کانال دکتر شیری را باز کردم و یک دلنوشته خواندم.تمام که شد بیاختیار بغضم گرفت و همه چیز را رها کردم. بغض کردم چون با بندْ بندِ وجودم حس کردم خواستهٔ دل که بماند برای فردا و پسفردا و ماه بعد و سال بعد، بیات میشود. بد هم بیات میشود. جوری بیات میشود که هیچ جوره هم نمیشود قورتش داد...من امروز میخواهم اردیبهشت باشد و لبِ ایوان، کنار گلهای نازِ بابا و با موسیقی
هیچوقت توی زندگیم اینقدر درگیر خودم نبودم که این چند ماه...
یه متر گرفتم دستم هر جا که میرم، هرکاری که میکنم، هر حرفی که میزنم و حتی هرچیزی که بهش فکر میکنم رو با این متر اینقدر بالا پایین میکنم تا بالاخره حال عمومی روحیم به سمت چروکیدگی پیش بره...
دلیلش میدونم چیه، دلیل متر به دست شدنم رو، ولی نمیدونم دلیل حالات و جوابایی که میگیرم و واکنش هایی که نشون میدم چیه!!
دلیل متر میدونین چیه؟ تفاوتم با ادمهای محیط اطرافم... آقا کلا رسیده به جایی به مدل د
بزرگترین اتفاق امسال که هنوز یه کم ازش باقی مونده
شناختن خودم بودکه چقدر اهدافم کوچیکه محدوده و ارزش نداره
و خدا نکنه یه بچه مثل خودم در آینده ها داشته باشم!
و بعدش شناختن آدمای اطرافم
فهمیدم توجه به خانواده همسرم،فقط باعث متوقع شدنون شده و متوجه نشدن که همه چی از روی لطف و احترام بوده وگرنه وظیفه ای نداشتم!
فهمیدم که بعضی جاها با بعضی افراد خیلی بد رفتار کردم و میشد بهتر باشه
یه بار هم میخواستم با یه بنده خدایی حسابی دعوا راه بندازم که یه ب
زمان میگذره و روزی میرسه که وقت مردنم باشه. چشم به هم زدن شد ۲۶ سالم. الان که فکر میکنم میبینم احتمالا اصلا ترس نداره. پس چرا باید از خیلی چیزا تو زندگی بترسم وقتی نهایتش مرگ. دلم میخواد دنیاهای دیکه رو تجربه کنم. دلم میخواد به معنای واقعی کلمه زندگی کنم. دلم میخواد از بند تمام محدودیت ها رها باشم. دلم میخواد اونجوری که حال میکنم زندگی کنم دلم میخواد بیخیال همه حرف مردم بشمو حرفی درباره مردم نزنم. اصلا به من چه که مردم چیکار میکنن چیکار نمیکنن ب
پارسال این موقع برای "ش" میمردم. انقدر دوستش داشتم که حاضر بودم بمیرم براش. وقتی بچش به دنیا اومد همه ی تلاشم رو میکردم از نظر احساسی بخوام ساپورتش کنم و فکر میکردم از یه شاگرد براش خیلی بیشتر ارزش دارم. فکر میکردم مثل خواهر کوچکترشم.خودش اینجوری برخورد میکرد باهام و فکر میکردم واقعا هستم .شایدم این من بودم که سوء برداشت میکردم.
از بعد نتایج کنکور نه کلاسش رفتم و نه پیام دادم بهش. چقدر عجیب !!!! هنوز زنده م !!!! اونقدر هم انگار بهش وابسته نبودم !!!
سلام در حالی که از کیبرد مزخرف لپ تاپم به تنگ اومدم و خیلی خسته ی تمیز کردن انباریه اتاق نامم هستم،تایپ میکنم و به این فکر میکنم چیشد که اول پستای اخیرم نوشتم سلام.
نسبت به سال پیش این موقع ها خیلی عوض شدم.
الان که تایپ میکنم دور و برم جم و جور و تمیزه و کتابای درسی رو سروسامون دادم،جزوه ها و برگه های امتحانی که این سه سال نگه داشتم بین کتاب مختص خودشون گذاشتم و دلم آروم گرفت از خودم.
تقریبا یکی دو روز دیگه عروسی م.ع،کاش بتونه خوب زندگی کنه و لذت
1-
به شدت سر تولدم فیریکی شدهم. فیریکیشدن هم اصطلاحیه که معادل خوبی براش ندارم، اما میترسم و حساسم و وسواس گرفتهم. در یکسال گذشته، بعد از اون تولد وحشتناک( اوه بله. حتی یادآوریش هم حالمو بد میکنه و میتونه باعث بشه که بشینم و به حال خودم گریه کنم) ، تمام تلاشم رو کردم که توی تولد کسی حاضر نشم. البته یکی از دلایل موفقیت تلاشهام این بود که عملاٌ ایزوله بودهم. اما خب. تلاش کردهم که توی تولدی حاضر نشم و هردفعه که توی خیابون تولد مید
امروز رفتم نمایشگاه کتاب
یادم نمی اد سال پیش یا سال قبلش رفته باشم
ولی امسال اولین سالی بود که یه لیست بلند بالا نداشتم
و کاملا تفریحی خرید کردم
عنوان هایی که میخواستم بخونم خریدم
5 تا کناب شد
4 تا آموزشی
و یدونه رمان
اون چهارتا اینا بود :
کتاب فرمول برنامه ریزی
نوشته: دیمون زاهاریادس
گرفتم تا یکم برنامه ریزی هام بهتر و دقیق تر باشه
و از آشفتگی برنامه هام نجات پیدا کنم
دومی: کتاب انعطاف پذیری
نوشته ریک هانسون بود
چون حس میکنم برخوردم نسبت ب
خب
انگار امسالم تموم شد. در واقع خیلی زود تموم شد یه جوریکه حس میکنم هنوز یه نیم دور دیگه مونده زمین بزنه! اونقدر به نظرم زود گذشت که وقتی داشتم دنبال این پست* میگشتم تا بهش رفرنس بدم و قید کنم که امروزم دقیقا همینکارو کردم با این تفاوت که رنگ امسالی نسبتا خوب در اومد، حس کردم انگار همین دیروز بود که موهام مسی شده بود :| البته اینم بگم که امسال رنگ زیتونی شماره 8 رو استفاده کردم!
کار ناتموم زیاد دارم، ولی کارایی که کنارشون تیک خورد اونقدری تو چشم
[ یا من لایرجی الّا فضله
ای آنکه به چیزی جز فضلش امیدی نیست]
در نیمهدوم بیستویک سالگیام با مفهومی مواجه شدم که همیشه در زندگیام حضور داشت اما متوجهش نبودم، انگار زیاد به چشمم نمیآمد. در نیمه دوم بیستویکسالگی، درست وقتهایی که از بعد از نماز صبح بیدار میماندم دیدمش؛ دیدم که چقدر عجیب و خوب و دوست داشتنیاست. اول اسمش را گذاشتم " قابلیت اضافه کردن پنیر پیتزا به وقت" یعنی از بعد نماز صبح که بیدار میماندم میتوانستم درس بخوان
یا حکیم
سلاااام
وای که چقد دلتنگتون بودم بچه ها
اولا سال نو مبارک
ثانیا همه اعیاد دیگه ای ک گذروندیم و پیش روست هم مبارک
کامپیوترمون خراب شده☹️ من با کامپیوتر پست میذاشتم همیشه
دیگه الان گفتم نمیشه که. معلوم نیست کِی درست شه. بیام براتون بنویسم یکم.
الان با گوشی اومدم :)
دختر پارسال من برنامه ریزی سالانه کردم. که طی سال میخوام چه کارهایی انجام بدم، چقد کتاب بخونم و....
برنامه امسالم رو با توجه به توانی که از دو سال برنامه ریزی 97 و 98 ان
دیروز خیلی خوش گذشت.هرچند روزای اول 28 سالگی با غصه (شما بخونید غصه های بیخود) شروع شد؛ دیروز خیلی خوب بود.
صبح رفتم خرید. همونطور که حدس میزدم تنوع کیکا پایین بود تو ویترین. سعی کردم پا بذار رو دلم، یکیشو که بهتره بردارم. شمع رو عدد گرفتم. چون میخواستم تولد امسالم تا همیشه یادم بمونه.
خونه ناهار خوردیم و عصر با خانواده رفتیم یه باغی که خیلی زیبا بود. یه چیز تو فرمت آلاچیق و کافی شاپ. با فضای سنتی و سرسبز.
تا می تونستم عکس گرفتم با کیکم!!
تا حالا تو
روزهای آخر بهمن را نشستم و قبل از تصمیم گیری برای سال جدید به اشتباهات سال گذشته ام فکر کردم.از بین اشتباهات بزرگ و کوچکی که یادآوریشان کامم را تلخ کرد،یکی را انتخاب کردم تا با شما به اشتراک بگذارم.چرا؟چون حدس میزنم اشتباه خیلی از ساکنین اینستاگرام باشد!برای من تاوان این اشتباه از دست دادن بخش زیادی از دارایی ام بود!مهمترین و گران ترین دارایی ام یعنی عمر محدودم که کاش میشد بدانم چند روز و ساعت و ثانیه از آن باقی مانده،آن وقت شاید کمی به آن حر
۲۶ سالگی برای من فکر میکنم توام هست با تنهایی و جدی تر بودن توی کار. دلم میخواد ۲۷ سالگی که میرسه خیلی بهتر از الان باشم. خیلی بیشتر از امسالم خونده باشم کار کرده باشم بلد باشم عکاسی کرده باشم فرانسوی خونده باشم. اما امسال کمم نبودم زیاد چند تا قدم بزرگ برداشتم. هدفم بزرگ تر شد تصمیم گرفتم بخونم برای فلسفه. تصمیم گرفتم روی زبانم و به خصوص دو تا زبان کار کنم. کلاس زبان رفتم. و خب فکر میکنم کتاب هایی هم خوندم نمیدونم کم یا زیاد ولی خوندم. دلم میخوا
سلام دوستان عزیز نوروز ۹۸ رو تبریک میگم خدمتتون.. امیدوارم سال جدید سال رشد و پیشرفت باشه واسه همگی.چند روز هست توی این فکرم که رزولوشن سال جدید رو چی انتخاب کنم...هدف پارسال دوری از اهمال کاری بود که حقیقتا پیشرفت خیلی خوبی داشتم و خیلی کارهامو که مدت مدیدی بود عقب انداخته بودم انجام دادم.. چندتاشو لحظات پایان سال انجام دادم و بستم گذاشتم کنار..روی هدف امسالم خیلی فکر کردم و موارد مختلفی به ذهنم رسید اما در نهایت تصمیم گرفتم که تمرکز بیشترم
- تو ترمودینامیک یه اصطلاحی داریم به اسم «انتروپی».. که آشفنگی یا بی نظمی یه مجموعه رو بیان میکنه..
طبق قول معروف، تقریبا همه سیستم ها در طبیعت، در راستای افزایش بی نظمی جهان پیش میرن. به عبارتی هیچ واکنشی رو نمیشه پیدا کرد که در راستای آنتروپی منفی حرکت کنه!
اما.. یه سری واکنش ها هستن که در راستای انتروپی منفی اتفاق میافتند (البته باید در شرایط آزمایشگاهی انجام بشن..) نوبل شیمی 1977 به خاطر همین موضوع «ترمودینامیک غیر متعادل» به ایلیا پریگوژی
- تو ترمودینامیک یه اصطلاحی داریم به اسم «انتروپی».. که آشفنگی یا بی نظمی یه مجموعه رو بیان میکنه..
طبق قول معروف، تقریبا همه سیستم ها در طبیعت، در راستای افزایش بی نظمی جهان پیش میرن. به عبارتی هیچ واکنشی رو نمیشه پیدا کرد که در راستای آنتروپی منفی حرکت کنه!
اما.. یه سری واکنش ها هستن که در راستای انتروپی منفی اتفاق میافتند (البته باید در شرایط آزمایشگاهی انجام بشن..) نوبل شیمی 1977 به خاطر همین موضوع «ترمودینامیک غیر متعادل» به ایلیا پریگوژی
ماه رمضان همیشه برای من ماه خاصی بوده. ماهی که با تمرکز بر روی خودم برایم معنی پیدا کرده است. زیارت هم برای من همین حس را دارد. جایی که میروم و به حاشیهها فکر نمیکنم و فقط به حال خودم و درونم توجه میکنم. انگار هر جا و هر زمانی فرصت این کار برای انسان فراهم نیست یا حداقل من بلد نیستم که همه جا و در همهی لحظات به حاشیههای زندگی دل نبندم و حواسم را جمع آن مهمترهای وجودم کنم.
امسال اما رمضان طور دیگری است. نمیتوانم روزه بگیرم و یک عزیز ک
سلام سلام دوستان
باز بعد نود و بوقی برگشتم با رشته ی گسسته ای از هر چی در جریان بود و قابل نوشتن.
کلی بخوام از احوالاتم بگم باید بنویسم آروم و نیمه خوب و در انتظار رفتن و درحال تلاش برای بهتر بودنم.
به مناسبت تموم شدن اون دو تا کار شماره دوزی که چند ماه بود دستم بودن و پیش مشتری بدقول شده بودم ؛ اگه به کل شهر ساندویچ سالاد الویه با فانتا بدم رواست!
در این حد شونه هام از بارشون خالی شده و از نتیجه ی کار هم بسیار راضی بودم و عکس یکیشونو تو اینست
هوالمحبوب
چند ماه قبل بهار و زهرا را دیدم. زهرا
بلندتر و تپلتر از دو سال پیش شدهبود، بهار اما لاغرتر و کشیدهتر. زهرا
به شوخ و شنگی همان وقتهاست، بهار هزار برابر آن سال ها عاقلتر و
پختهتر. دو سال پیش هر دوشان شاگرد من بودند، بهار تیزهوشان قبول شد و
زهرا نمونهدولتی. دربارهء فلسفهء این مدرسهها و فشاری که روی بچهها
هست نمیخواهم صحبت کنم. دربارهء ظلمی که به تکتک شان کردهایم هم حرف
نمیزنم. از دور معلم خوبی به نظر میرس
- تو ترمودینامیک یه اصطلاحی داریم به اسم «انتروپی».. که آشفنگی یا بی نظمی یه مجموعه رو بیان میکنه..
طبق قول معروف، تقریبا همه سیستم ها در طبیعت، در راستای افزایش بی نظمی جهان پیش میرن. به عبارتی هیچ واکنشی رو نمیشه پیدا کرد که در راستای آنتروپی منفی حرکت کنه!
اما.. یه سری واکنش ها هستن که در راستای انتروپی منفی اتفاق میافتند (البته باید در شرایط آزمایشگاهی انجام بشن..) نوبل شیمی 1977 به خاطر همین موضوع «ترمودینامیک غیر متعادل» به ایلیا پریگوژی
ماه رمضان همیشه با خودش برای من یه جور سکون و گاهی رخوت آورده که نمی تونم ازش فرار کنم. مخصوصا که امسال، به جرات می تونم بگم بعد از 20 سال، این اولین تابستونی است که من به معنای واقعی کلمه نه هیچ کاری دارم و نه استرس انجام کار ناتمامی! اینه که برنامه ی اصلی ام بعد از مدتها، فقط استراحت کردن و لذت بردنه. روزِ روزش آدم سحرخیزی نبودم، چه برسه به الان که رمضون هم هست و شب ها تا نزدیک سحر بیداریم. چه روزه باشم چه نباشم، نزدیکای ظهر از خواب بیدار می شم،
نرسیدم به نوشتن نود و هشت نامه یا آخرین پست نود و هشت یا این عنواین. البته، با اینکه الان نود و نه است، رسما نود و نه نیست. به هرحال، سردرد دارم و باز میخواهم بنویسم. یک هفته بیشتر می شود که مرتبا مینویسم.احساس قدرت می کنم. احساس خوشحالی و خوشبختی. سال نود و هشت واقعا برایم سال خوبی بود. فهمیدم دوستی چیست، عجز چیست، فتح چیست. یک روز رفتم روی پشت با و روی بادکنک هلیومییی آرزو هایم را نوشتم. آن آرزوها براورده شد. نه به خاطر رسیدن آن بادکنک به آ
به نظر من کادو خریدن یکی از سخت ترین کارای دنیاست، مخصوصا واسه کسی که شناخت زیادی از علایقش نداری، و مخصوصا تر واسه منی که هیچ وقت کادوهایی که می خرم به قیمتشون نمیان، گرون می خرم ولی نسبت به قیمتشون ارزون تر می به نظر میان. از طرف دیگه چون خودم هدیه هایی که وقت برای انتخاب یا تهیه شون گذاشته شده رو بیشتر دوست دارم، خودمم ترجیح می دم هدیه اصلی ای که می دم روش وقت بیشتری گذاشته باشم، مخصوصا برای آدم های مهم زندگیم.
مریم دختر دوشنبه هاست! همون دخ
زمینه ناب و دلنشین امام حسن (ع)
شب هفتم ماه صفر 98
هیئت رایه العباس تهران
حسین طاهری
تو عاشقی چه حالیه تو عاشقی چه رازیه
متن و سبک این زمینه
مناجاتی زیبا رو در ادامه مطلب ببینید ... کربلا نصیبتون
متن مداحی:
تو عاشقی چه حالیه تو عاشقی چه رازیه
حسینیا بگید حسن شب غریب نوازیه
روی سر من دست سایه ی کریمه
این عرض ارادت همه ی زندگیمه
بطلب منو بگو بیا تویی عشق کربلاییا
آخرش مدینه تو بقیع می خونن امام رضاییا
قربون کبوترای حرمت امام حسن
قربون این همه لط
امروز کتاب The President's Murderer را خوندم و چالش ۲۰۱۹ گودریدزم را کامل کردم.
امسال ۲۰ کتاب انتخاب کرده بودم که اگر به احتمال، سال شلوغی داشتم، بتوانم تمامش کنم و اگر فرصت بیشتر داشتم سریعتر به هدفم برسم و روحیه بگیرم و اعتماد به نفسم بالا برود. دقیقا به همین سادگی.
قبل از عید موقع خانه تکانی دقیقهی نودیمان، کتاب Christmas In Prague را پیدا کردم، مریم قبلا برای کلاس زبانش خریده بود، کتابی ۴۰-۵۰ صفحهای از مجموعهی Oxford Bookworms Library و در سطح Stage 1. خواندم و
اقا سلام
من اومدم که اتفاقای این چند وقت رو براتون تعریف کنم
دوست نداشتم پستای اول سالم تلخ باشه برای همین
چیزی اینجا ننوشتم
امسال باز برای ما تلخ شروع شد
28 اسفند من شیفت بودم و قرار بود 29 اسفند برم خونه
و سال تحویل خونه باشم که دقیقا لحظه ای که سوار اتوبوس
سرویس شدم گفتن پیاده شو و برگرد باید اضافه کار بمونی
نیروی امروز نیومده و من با غر غر مجبور شدم برگردم
توبخشی که اصلا باهاش اشنا نبود
سر ظهر بود که ازخونه بهم زنگ زدن و گفتن که پسر عمم
که هم
فردا تولدمه، با خودم میگفتم که خب شانس آوردیم تعداد روزهای سال 364 نیست چون اینطوری بر 7 بخشپذیر بود و من اگر جمعه به دنیا اومده باشم برای همیشهی تاریخ تولدم روز جمعه میموند. ولی حالا که سال 365 روزه، تولدم تو روزهای هفته میچرخه و یک سال جمعه به دنیا اومدم یک سال شنبه یک سال یکشنبه، قشنگه خب. یک سال تولدم با ابن سینا تو یک روز میشه یک سال با زکریای رازی یک سال با حافظ یک سال با سعدی، ولی بعد دیدم خب اگه تولد تو میچرخه تولدم اونام میچرخ
فردا تولدمه، با خودم میگفتم که خب شانس آوردیم تعداد روزهای سال 364 نیست چون اینطوری بر 7 بخشپذیر بود و من اگر جمعه به دنیا اومده باشم برای همیشهی تاریخ تولدم روز جمعه میموند. ولی حالا که سال 365 روزه، تولدم تو روزهای هفته میچرخه و یک سال جمعه به دنیا اومدم یک سال شنبه یک سال یکشنبه، قشنگه خب. یک سال تولدم با ابن سینا تو یک روز میشه یک سال با زکریای رازی یک سال با حافظ یک سال با سعدی، ولی بعد دیدم خب اگه تولد تو میچرخه تولدم اونام میچرخ
امسال اولین تابستانی نیست که مهماندار شدهام اما اولین تابستانی است که همراه با علی و مقتضیات همراهیاش باید پذیرای مهمانها باشم. مهمانهای هرسالهام مامان و بابا بودند که یا من یادم رفته است اولین باری که مهمانمان شدند اوضاع چه طور بود یا ناخودآگاه با نظم ذهنی و مدل من سازگارتر بودند.
مهمانهای امسالم را خیلیی دوست دارم. چندین سال است که منتظر آمدنشان هستیم و لبخند رضایتی که روی لب های محمد است بیش از هر چیزی به من آرامش میدهد.
به نام خدای مهربان
ببینمت؟؟ چرا گرفته ای؟؟؟
نکنه میگی میترسم امسالم نتیجه نگیرم؟؟؟ نکنه میگی پارسال این همه تلاش کردم آخرش چی شد؟؟؟
عه عه عه؟؟!!! این حرفا چیه؟؟!
مگه قرار نیست گفتگوهای درونی تو با خودت مثبت باشن؟؟؟
مگه قرار نیست ورودی های خوب به ذهنت بدی؟؟؟
پاشو خودتو جم و جور کن.میخوام دو کلام حرف حساب باهات بزنم!!
مگه نمیگی پارسال کلی تلاش کردم و نتیجه نگرفتم؟؟؟
همه ما اگر عکس باغهای گل لاله رو ببینیم ناخودآگاه یاد هلند میفتیم..
چند سالی هست که شهرداریها و مخصوصا کرج جشنواره گل در روزهای بهار اجرا میکنن.. اما گلهای لاله خیابون زرافشان شهرک غرب تهران کارِ شهرداری نیست و داستان دیگهای داره... امسال ششمین سالیه که دکتر هومن اردبیلی پیادهروی خونهشون رو به یاد مادرش تبدیل به بهشت لالهگونی میکنه...
حالا دکتر هومن اردبیلی کیه؟ یه پزشک عمومی که چند سال پیش برای گرفتن تخصص پزشکی هسته ای به آمریک
اول دبیرستان یکی از دخترهای کلاس برای ما سه نفری که ته کلاس مینشستیم روز ولنتاین سه تا شمع قلبی قرمز در یک ظرف شیشهای آورد، شاید برای اینکه فکر میکرد ما چهارتا رفیقی، اکیپی چیزی هستیم. یا شاید هم با خودش فکر کرده بود بگذار برای این هم ببرم. به هر حال همسایه است، زشته! اما من هیچ حسی نداشتم.
طولانی، بیسروته و از ته دل
تولد امسالم، دو بار ملت سعی کردند سوپرایزم کنند. کادو و کیک و بادکنک و نقشه غافلگیری و فلان و بیسار... اما هر دو بار نقشهشا
درباره این سایت